یادداشت های یک دختر منوجانی

ساخت وبلاگ

اگه امروز آخرین روز زندگیم بود... به افشین زنگ میزدم و میگفتم نمیدونم اسمشو چی میذاری ولی من بعد تو نتونستم کسی رو دوست داشته باشم، نمیگم همه ی این سالا عاشقت موندم و بهت فکر میکردم اما نتونستم فراموشت کنم... بهش اینا رو میگفتم و دیگه برام مهم نبود چی جوابمو میده چون آخرین روزمه...شایدم ازش میخواستم حضوری همو ببینیم بعد اینا رو بهش میگفتم 

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 9 بهمن 1399 ساعت: 11:56

بعضی روزا به اون شب لعنتی فکر میکنم... به اون اس*پرم کوفتی که خودشو به تخمک رسوند... با خودم میگم من حاصل یه اتفاق خوب بودم؟ یا اجبار؟... اصلا اون شب مامان بابا خوشحال بودن؟ ...بالاخره بچه ی قبلی شون مرده بود،یه جایگزین میخواستن،یکی که با انگشت نشونش بدن و به همه بگن دیدین ما هم تونستیم؟... آدما همیشه میمیرن،نمیدونم چرا عبرت نمیگیرن و دوباره این چرخه ی معیوب رو طی میکنن

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 9 بهمن 1399 ساعت: 11:56

این دفعه فکر میکنم مثل ترم قبل تلاش نکردم... در واقع حالشو نداشتم... 

هر چه پیش آید خوش آید... فقط پاسی و تمام

از 14 تیر تا یکم مرداد... پارگی نزدیک است

یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 9 بهمن 1399 ساعت: 11:56

به هیچ جای دنیا بر نمی‌خورد اگه امشب میخوابیدم و هیچ وقت بیدار نمیشدم یادداشت های یک دختر منوجانی...
ما را در سایت یادداشت های یک دختر منوجانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2manoojan20f بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 9 بهمن 1399 ساعت: 11:56